ارسال توسط
در تاریخ 24 خرداد 1393 08:43
( گروه:
خانواده,
قصه و حکایت )
چکیده: سارا خیلی خوشحال و هیجان زده بود. آن ها روزهای زیادی منتظر بودند تا بچه لاک پشت های کنار ساحل از تخم بیرون بیایند و بالاخره آن شب وقتش بود و پدر سارا قصد داشت او را برای دیدن بچه لاک پشت ها به ساحل ببرد. به خاطر همین سارا و پدرش آن شب خیلی زود از خواب بیدار شدند. هوا هنوز تاریک بود آن ها چراغ قوه شان را برداشتند و با احتیاط به سمت ساحل حرکت کردند. ...
ادامه »